{my devil}
p3
+ یدفه یه صدای بلند از سمت در مدرسه شنیدم
چنتا نظامی جلو در مدرسه بودن ولی مطمئن بودم نظامیای واقعی نبودن و فقط لباس پوشیده بودن یکیم که کت پروفسورای ازمایشگاه رو پوشیده بود
اخه چرا اینجان?
مدیر مدرسه: میرم سمتشون و ازشون میپرسم که چی میخواین
پروفسور: اقای اوسامو دازای توی این مدرسه درس میخونن?
مدیر: بله اتفاقی افتاده?
+چی?? چرا اسم منو اورد
پروفسور: ما میخوایم اوسامو دازای رو با خودمون ببریم
(نویسنده: بچه ها موری نیست ایشون)
مدیر: به دازای به نگاهی میکنم و میگم
حتما خیلیم عالی میشه
_ نه نه نه چرا باید اون نردبون از پیشم بره نه
میچسبم به دازای که تعجب میکنه
+ چیکار میکنی?
_ نمیزارم بری
پروفسور: میرم مچ دست دازای و میگیرم و محکم فشارش میدم و اخماش از درد میره توهم
+ اخ...لعنتی
پروفسور: چویا رو هول میدم عقب و دازای رو سمت نظامیا پرت میکنم که گونی سرش میکنن و میکننش پشت ون
+ هییییی منو بیارید بیروننننن
یکی از نظامیا: اگر پسر خوبی باشی قول میدم نمیکشمت
+ از مردن ترس زیادی نداشتم پس به ت*مم بود
حس کردم ون داره تکون میخوره
یعنی دارن منو کجا میبرن?
نظامیا: داشتیم باهم حرف میزدیم...
نظامی۱: قراره بره پیش بقیه ی اون هرزه ها
نظامی2: اره قراره انقدر پروفسور روش ازمایش کنن که نتونه تکون بخوره
یدفه با سرعت زیاد از رو یه دست انداز رد شدم
+ کم کم داشت خوابم میبرد...یه قرص خواب اورد بهم داده بودن
که یدفه حس کردم ون رفت رو هوا و منم باهاش رفتم هوا
گونی رو از سرم در اوردم و به حرفاشون فکر کردم...
+ ازمایش?هرزه ها?چخبره?
+ یدفه یه صدای بلند از سمت در مدرسه شنیدم
چنتا نظامی جلو در مدرسه بودن ولی مطمئن بودم نظامیای واقعی نبودن و فقط لباس پوشیده بودن یکیم که کت پروفسورای ازمایشگاه رو پوشیده بود
اخه چرا اینجان?
مدیر مدرسه: میرم سمتشون و ازشون میپرسم که چی میخواین
پروفسور: اقای اوسامو دازای توی این مدرسه درس میخونن?
مدیر: بله اتفاقی افتاده?
+چی?? چرا اسم منو اورد
پروفسور: ما میخوایم اوسامو دازای رو با خودمون ببریم
(نویسنده: بچه ها موری نیست ایشون)
مدیر: به دازای به نگاهی میکنم و میگم
حتما خیلیم عالی میشه
_ نه نه نه چرا باید اون نردبون از پیشم بره نه
میچسبم به دازای که تعجب میکنه
+ چیکار میکنی?
_ نمیزارم بری
پروفسور: میرم مچ دست دازای و میگیرم و محکم فشارش میدم و اخماش از درد میره توهم
+ اخ...لعنتی
پروفسور: چویا رو هول میدم عقب و دازای رو سمت نظامیا پرت میکنم که گونی سرش میکنن و میکننش پشت ون
+ هییییی منو بیارید بیروننننن
یکی از نظامیا: اگر پسر خوبی باشی قول میدم نمیکشمت
+ از مردن ترس زیادی نداشتم پس به ت*مم بود
حس کردم ون داره تکون میخوره
یعنی دارن منو کجا میبرن?
نظامیا: داشتیم باهم حرف میزدیم...
نظامی۱: قراره بره پیش بقیه ی اون هرزه ها
نظامی2: اره قراره انقدر پروفسور روش ازمایش کنن که نتونه تکون بخوره
یدفه با سرعت زیاد از رو یه دست انداز رد شدم
+ کم کم داشت خوابم میبرد...یه قرص خواب اورد بهم داده بودن
که یدفه حس کردم ون رفت رو هوا و منم باهاش رفتم هوا
گونی رو از سرم در اوردم و به حرفاشون فکر کردم...
+ ازمایش?هرزه ها?چخبره?
۲.۵k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.